۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

سرمقاله

بُنیادگرایی اسراییلی - اسلامی ، یک همگرایی مرگبار

منصور امان

یکبار دیگر دولت اسراییل گردونه ی جنگ و کُشتار را به چرخش درآورده است و ماشین جنگی عظیم آن در شاهراهی که حریف او را بدان هدایت کرده، از روی اجساد می گُذرد. پس از کُشتار آوارگان پا برهنه و بی دفاع فلسطینی در صبرا و شتیلا، میلیتاریسم توسعه گرای اسراییل، فُرصت جدیدی به دست آورده است تا آراسته شُدن خود به ویژگی تروریسم دولتی را به نمایش بگُذارد. زندانیان اُردوگاه مرگ و گُرسنگی غزه که عملیات "سُرب مُذاب" اسراییل آگاهانه آنها را به عُنوان "خسارات اجتناب ناپذیر" زیر فرش بُمب و موشک خود مُثله می کُند، شاهدان مادیت یافتن منطق وحشت پراکنی مرگبار و کوری هستند که تنها تفاوُت آن با متُدهای همکیشان ناتنی خود همچون حماس، القاعده و حزب الله، قرار داشتن در چارچوب بوروکراسی دولت و تشریفات آن است.

مُهم این نیست که چه کسی دُکمه ی پرتاب بُمب بر ساکنان غیرنظامی بیروت و غزه یا فعال کردن جلیقه انفجاری در میان مُشتریان یک قهوه خانه در بغداد و یک رستوران در تل آویو را فشار می دهد، مُهم این است که مردُم عادی، شهروندانی که نه به سبب حرفه ی خود و نه به خاطر مُحیطی که در آن قرار گرفته اند، ارتباطی با کشمکشهای نظامی دارند به مثابه اهداف مشروع جنگی و همچنین خرج توپخانه به شُمار رفته اند.

رسمیت یافتن به عُنوان کشور از نظر حُقوق بین المللی و شناخته شُدن نمایندگان سیاسی به عُنوان دیپلُمات، در مضمون روشهای غیر انسانی و تبهکارانه ی اسراییل تغییری نمی دهد و آن را در جایگاه شرافتمندانه تری نسبت به دستجات آدمکُش غیر دولتی نمی نشاند.

از اخوان المُسلمین تا حماس

فقط روشهای طرفهای درگیر در جنگ کُنونی غزه نیست که خویشاوندی آنها را شناسنامه دار می کُند. این همخونی کمی عمیق تر است، به گونه ای که می توان گُفت حماس، برگ ایدیولوژیک – سیاسی اسراییل علیه گرایشهای مُترقی و ناسیونالیستی در درون جُنبش رهایی بخش فلسطین و دُنیای عرب است.

حماس در سال 1988 و به موازات سرکوب خونین سازمان آزادیبخش فلسطین (از این پس "ساف") از سوی اسراییل و تلاش گُسترده ماشین جنگی و دستگاههای امنیتی آن برای تضعیف و اره کردن پایه های جایگاه "ساف" به عُنوان رهبری فلسطینیها، از دل جریان مُرتجع و دست ساز کلُنیالیستهای انگلیسی، اخوان المُسلمین سزارین شُد. یاسر عرفات، هوشمندانه سرهم بندی یک تشکُل بُنیادگرای اسلامی زیر بینی اسراییل را "دسیسه" اسحاق شامیر، رییس دولت وقت این کشور برای فرسایش تدریجی موقعیت داخلی و بین المللی "ساف" خواند. ارزیابی او از هر چیزی جُز پندار توطیه سرچشمه می گرفت.

عرفات و "ساف" وقتی در سال 1982 زیر آتش توپخانه و موشکهای اسراییلی که لُبنان را اشغال کرده بودند ناچار شُدند پایگاه خود در بیروت را به مقصد تبعیدگاه جدیدی ترک کُنند، به همین گونه شاهد بیرون کشیدن "حزب الله" از شکم "امل اسلامی" گردیدند تا پروسه ی تجزیه قومی و مذهبی این کشور به نیروی مُخرب تازه ای تجهیز گردد. "امل اسلامی" پیشتر با قتل عام آوارگان فلسطینی اُردوگاه تل زعتر که به سرکردگی مُصطفی چمران صورت گرفت، به خوبی نشان داده بود که دسته های مُرتجع مذهبی چگونه می توانند به اسراییل در پُشت جبهه آن یاری برسانند.

اما این تنها فاکت تاریخی پیرامون فلسفه شکل گیری، نقش و موارد مصرف بُنیادگرایان اسلامی نبود که عرفات را پریشان و اسراییل را دلگرم می کرد. حزب مادر حماس، اخوان المُسلمین، خود محصول بی واسطه چنین نقشی و این بار از سوی یک دولت اشغالگر دیگر، امپراتوری انگلیس، علیه جنبش دموکراتیک – ملی "وفد" در مصر است. موعظه ها و نمادهای اخلاقی عهد بیابانگردی و ظرف سیاسی آن یعنی، حُکومت اسلامی، خرج توپی بود که به سوی جُنبشهای استقلال طلبانه که قصد داشت دولت مُدرن بورژوا – دموکراتیک را جایگُزین حکومتهای دست نشانده و بره های دست آموز "ملکه" کُند، شلیک می شُد. اخوان المُسلمین آن ظرفی بود که می بایست گرایشهای سُنتی و مُقاومت اقشار عقب مانده در برابر توسعه را یک کاسه نموده و در شکل نیروی اجتماعی مُخالف، سد راه ناسیونالیستهای دموکرات قرار دهد.

این همان نقشی است که شیخ فضل الله نوری به گونه ناکامی تلاش کرد علیه جُنبش بورژوا – دموکراتیک مشروطه ایفا کُند. او نیز اُمیدوار بود بتواند با برانگیختن ترس جامعه سُنتی از تحولاتی که برای آن ناشناخته بود و تحریک عواطف مذهبی اش علیه قوانین کُفرآمیز فُکُل کراواتیها، مانع تغییر در ساختار دولتی و بُنیانهای اجتماعی و حُقوقی آن گردد. دُشمنی چند دهه بعد تر آیت الله کاشانی و آیت الله خُمینی با جُنبش ملی شُدن نفت و خلع ید از انگلیس که تا سطح همدستی ارتجاع مذهبی با کودتای خارجی فراز یافت، زیر کارکرد و امتیازهای این نیروی اجتماعی مُخرب، برای اهداف و تامین مُستقیم و غیرمُستقیم منافع قُدرتهای بیگانه ی استعماری و نو – استعماری خط تاکید کشید.

فاشیستهای اسلامی در خدمت نژادپرستان اسراییلی

در همان حال که رویای استقلال فلسطین و تشکیل دولت این کشور در چشم و نظر توده آواره یا تحت اشغال آن رنگ می باخت و اعتماد آنها به توانای رهبران شان و در راس آنها یاسر عرفات جای خود را تردید و بدبینی می داد، بُنیادگرایان اسلامی با گرفتن ژست آشتی ناپذیری و زیر سایه اشغالگران به گُسترش نُفوذ خود در میان آنها پرداختند.

اسراییل با گُشاده دستی غیرعادی به حماس اجازه داد از طریق ایجاد مراکز خیریه و اعانه، به گونه تدریجی شُمار بیشتری از مردُم بی چیز غزه را به خود نیازمند کرده و تحت کُنترُل درآورد. حتی آنگاه که دُلارهای نفتی عربستان سعودی و جمهوری اسلامی آشکارا به پروار کردن حماس پرداختند تا درمانگاه و مدرسه های خود را بسازد و بخش بیشتری از ساکنان را زیر بلیط خود بگیرد، تل آویو حاضر بود به بهای باز شُدن پای این پُشتیبانان مالی به زمین بازی، به سود استراتژی خود چشم بر هم نهد. اسراییل بدینوسیله توده سرخورده از مُذاکرات و کُنفرانسهای بی انتها و بی نتیجه ی بین المللی و وعده های دُروغین برای حل بُحران که فقط تحقیر روزانه و وخیم شُدن شرایط معیشتی آنها را تداوم می بخشید را به آغوش حماس می فرستاد تا نیروی اجتماعی جُنبش آزادیبخش ملی را به سیاهی لشگر ارتجاع مذهبی که همچون خود آن از ایده ی "دو کشور، دو دولت" و همزیستی مُسالمت آمیز نفرت داشت، تبدیل کُند.

بُنیادگرایان اسلامی مطلوبترین دُشمنی بودند که راست افراطی اسراییل می توانست آرزو کُند داشته باشد. جنگ علیه دُشمنی که شمشیر خود را به روی دین، نژاد و دولت یهود کشیده است فقط این فایده را ندارد که موضوعات اصلی یعنی، پایان اشغالگری، شناسایی مردُم تحت اشغال و آوارگان آنها به عُنوان ملت، و به رسمیت شناختن حق آنها برای داشتن سرزمین و دولت خود و در یک کلام، گردن گُذاشتن به همه مولفه های حُقوق ملی و بین المللی را از روی میز کنار می زند و جای آن سوژه جنگ مُسلمانان علیه یهودیها را با تمام ضمایم ایدیولوژیک و فرقه ایش قرار می دهد.

سود دیگر داشتن دُشمنانی مانند حماس و رژیم مُلاها، تقویت پایه های ایدیولوژیک سیاست گُسترش طلبانه و اشغالگرانه ای است که مُهمترین سلاح راست بُنیادگرای اسراییل در جلوگیری از تبدیل دولت یهود به دولت سکولار به حساب می آید. مبانی پیوند اجتماعی در جامعه ای که گرد "دولت یهود" بنا شُده، تنها می تواند از ارزشها، اهداف و پرنسیبهای قراردادی ایدیولوژیک (صهیونیستی) سرچشمه بگیرد، مجموعه ای که در یک سوی طیف آن، "سرزمین موعود" و "حق یهودیان برای داشتن کشور ویژه خود" و در سوی دیگر، عظمت طلبی و نژادپرستی قرار گرفته است.

آنگاه که در تابستان 2007، حماس لوله اسلحه خود را به روی "ساف" گرفت و در یک کودتای خونین، دُشمن دیرینه اسراییل را از غزه بیرون راند و مناطق تحت کُنترُل اشغالگران را دوپاره کرد، به نظر می رسید استراتژی جلوگیری از تحقُق کشور و دولت فلسطین و مُتلاشی کردن پیش ساختارهای اداری و نهادهای اجتماعی آن به دست بُنیادگرایان به ثمر رسیده باشد. حماس پیشتر با حمله و مُتلاشی کردن مجمع اتحادیه های کارگری در غزه، گام بلندی در این مسیر برداشته بود و اکنون سیستم خود که چونان رژیم ولایت فقیه جوهره آن را کُنترُل و اعمال اقتدار تشکیل می دهد، برقرار می ساخت. حماس حتی در روشهای چیره ساختن این سیستم از تجرُبیات جمهوری اسلامی بهره می گیرد. راه اندازی گشتهای ارشاد برای ضرب و شتم زنان بدون حجاب، آتش زدن فروشگاههایی که مشروبات الکُلی یا کاندوم می فروشند، تعطیل کافه های اینترنتی و رستورانها، گُماردن اعضای خود به عُنوان قاضی، آموزگار و... نمونه های آن هستند.

راه حل؟

بُحران فلسطین – اسراییل نه به دلسوزی و نه به محکومیت موسمی آثارش بلکه، به ارایه چشم انداز سیاسی برای حل پایدار آن نیاز دارد. بی شک صُلح طلبی مجرد این نفع را برای مُبلغانش دارد که مُخالف به نظر برسد بدون آنکه آنها را مُتعهد به عمل سیاسی مُشخصی که مُمکن است برایشان دردسر بیافریند، کرده باشد اما زنان و کودکان غزه و خان یونس، زنان و کودکان اشکلن و بیرشدا را از آتش افروزی دو طرف ایمن نخواهد داشت.

نمی توان و نباید اجازه داد در گرد و خاکی که فانتومهای "اف 14" و موشکهای "قصام" برپا کرده اند، موانع پایه ای خاتمه اشغال فلسطین و بُحران خاورمیانه و هُویت نقش آفرینانی که از ادامه این شرایط سود می برند، از نظر ناپیدا و گُم شود.

وجود لشگر پُرجمعیتی از خُرده بورژواهای سرگردان که بین آتش اسراییل و حماس گیر کرده و هیچ راه بهتری از پوشیدن جامه وُعاظ و موعظه ی اخلاق تجریدی پیدا نمی کُنند، قادر نیست بُزدلی یا اشتباه فلسفی - سیاسی (در بهترین حالت) و فریب سیاسی – طبقاتی (در بدترین آن) که در استدلالهای مُستقل از جامعه و شرایط عینی آنها موج می زند را بپوشاند.