مارکس، اندیشه پرداز هزاره سوم
منصور امان
صدای خُرد شُدن اُستُخوانهای نو - لیبرالیسم تنها صدایی نیست که در کشورهای متروپُل سرمایه داری از آمریکا تا اُروپا و تا کشورهای در حال گُذار آسیای مرکزی، خاور دور و امریکای لاتین طنین افکنده است. بیرون از تالاری که مراسم رسمی کفن و دفن مسیحای آخرالزمان سرمایه داری (آنگونه که آقای هانتینگتون مُژده می داد) با حُضور طبقه مُمتاز سرمایه داری و خدمتگُذاران سیاسی آنها، اشرافیت فراک پوش مالی و صنعتی و وُعاظ و ایدیولوگهای بی مصرف شُده برگُزار می شود، همهمه ی کر کُننده استمداد، خشم، نگرانی و از همه تهدیدآمیز تر، پُرسشها جوشش گرفته است. همه موعظه های پُر حرارت در باره رُشد اقتصادی و رفاه به شرط و در سایه آزادی هیولای یکچشم اقتصاد بازار، افسانه از آب درآمده و دُروغ بودن کارآمدی نظم مُبتنی بر این مُعادله، تنها حقیقتی است که در کوچه و خیابان، کارخانه و اداره و دانشگاه به رسمیت شناخته می شود.
اما فروپاشی دستگاه مرکزی نو - لیبرالیسم مُرکب از بانکها، صندوقهای تامین سرمایه گُذاری، بانکهای سایه، بُنگاه های ارزش گُذاری، وزارتخانه های دارایی و خزانه داری و بانکهای مرکزی دولتی فقط یک شکست تئوریک و بحث آکادمیک نیست. غول به خاک اُفتاده در پس خود زمین سوخته ای به جا گُذاشته است که جنس خاکستر آن را هستی ملموس انسان و طبیعت تشکیل می دهد. داوری میلیونها بیکار و بی خانمان شُده ی بُحران امروز نو - لیبرالیسم و تاخت و تاز دیروز آن و حُکم میلیونها انسانی که به طور روزانه با آثار غارت زیست مُحیطی اش دست و پنجه نرم می کُنند در باره ساحر شیاد و چشم بندی مرگبار آن، سخت و پُر پیامد است.
در میان همه لعنتی که سوگلی جوانمرگ شُده نظام بهره کشی را بدرقه می کُند، سنگ وحشت انگیزی که از فلاخُن نقد اقتصاد سیاسی مارکس به سوی تشییع کُنندگان پرتاب می شود، آنها را بیشتر و جانکاه تر آزار می دهد. به راستی کسی که 125 سال پیش چشم از جهان فُرو بست، می تواند در باره بُحران کُنونی، مُشخصات و ریشه های آن چیزی بگوید؟
اشتباه در سیستم و نه سیستم اشتباه!
جهان در حالی که شانه به شانه بُحران ایستاده است و بوی مُنتشر شُده ی زلزله ای ویران بار تر را در هوا استنشاق می کُند، از خود می پُرسد چرا؟ پاسُخ زرادخانه ایدئولوژیک - تبلیفاتی سرمایه داری فوری و ساده است: به دلیل طمعکاری و حد نشناسی مُدیران فاسد. به خاطر اشتباه مُحاسبه کارمندان ارشد. از آن رو که قیمت جهانی نفت سر به طاق کوبید. چون ...
جهان می پُرسد، بادکُنک سرمایه مالی و بازارهای آن با غُرشی رعدآسا ترکیده است، اما این بادکُنک با چه چیزی پُر شُده بود و جواب می گیرد: با بورس بازها، قُماربازها و کازینوهای بیست وچهار ساعته آنها.
منطق توضیحاتی که این روزها سرمایه داری رانده شُده از بهشت زمینی خود همچون برگ انجیر در برابر گرفته روشن است: مساله به نقص انسانی و مسئولیت فردی مربوط می شود بنابراین، پُرسشی هم در باره سیستم و نقش آن نمی تواند در میان باشد. تصویر مُدیران دست بند زده شُده ای که ماموران اف بی آی آنها را از آسمانخراشهای منهتن بیرون می آورند و بدون ترُحم به اُطوی کُت شلوارهای چند هزار دُلاری شان به درون ماشین می اندازند، یا چهره ی مُصمم آقایان سارکوزی و گوردن براون و خانم مرکل در حال اعلان جنگ به شرط بندها و بانکسترهای پاریس و لندن و فرانکفورت، مُکمل هالیوودی این جاخالی تاریخی است.
انبوه کارمندان و کارگران اخراج شُده ی لیمن برادرز، جنرال موتورز، فورد، نوکیا، سیتروین، بی.ای.اس.اف، صدها هزار پس انداز کُننده کوچک و میلیونها کارورز دیگری که با بیم و نگرانی بر سر محلهای کار خود که به طور قسطی در حال مرگ هستند حاضر می شوند، باید باور کُنند که نو – لیبرالیسم اختراع فکری مُشتی ژیگولوی آزمند در وال استریت است؛ آدمها و موسسات شیطانی که در بیرون از دایره روابط پرهیزکارانه نظام سرمایه داری زندگی می کُنند و موجب بُروز نقص فنی در آن شُده اند. هر نقدی، هر چند سخت و گُستاخانه که قادر باشد کانون توجُهات را از مُناسبات پایه ای مُنحرف ساخته و آن را پرده پوشی کُند، مُجاز شمُرده می شود زیرا در این نُقطه یعنی، جایی که آشکارا روابط بُنیادی روی میز کالبُدشکافی و تحلیل دراز می شود، خطر روبرو شُدن با مارکس، رُسوایی و تهدید قرار گرفتن در برابر پُرسش سیستم، ناهمگونیها، راه حلها و گُزینه وُجود دارد. مُعرفی کالاهای لوکس لیبرالیسم اقتصادی به عُنوان زُباله های سمی و تبدیل بارگاه اشرافیت مالی به نمایش دو صناری از نوع تئاتر پرنسس دیانا جواب نیست بلکه، پرده پوشی مُناسبات پایه ای برای دُشوار کردن مسیر طبقه کارورز و نسل تظاهر کُننده علیه جی 8 در دستیابی به پاسُخ است.
کاپیتالیسم و پوپولیسم مارکسیستی
بهترین نشانه قانع کُننده نبودن تلاش تئوریهای اقتصادی فعلی و توپخانه تبلیغاتی سرمایه داری برای توضیح بُحران جهانی بازار مالی و ناتوانی آنها در فهم پذیر کردن دلایل شکل گیری تهدیدی که زیست و معیشت بخش بُزُرگی از بشریت را هدف گرفته، کوشش روزافزون برای سواری گرفتن از گرایش گُسترده به سوی نقد اقتصاد سیاسی مارکس است. از دلالهای وال استریت تا چاکران نظریه پرداز نو – لیبرالیسم و از آپاراتچیکهای دولتی تا حتی اُسقُفهای کلیسای کاتولیک نیز برای اعلام کشف دورانساز خود مبنی بر اینکه "نظریه بُحران مارکس چندان هم اشتباه نبود" از یکدیگر سبقت می گیرند و جلد آبیها (کاپیتال) را به عُنوان بُرشور راهنمای شناخت طبیعت سرمایه داری و بُحرانهایش دست به دست می گرداند.
از این هم پُر طرفدارتر، انداختن هزینه ورشکستگی و نکبت نو – لیبرالیسم به دوش مردُم با جعل برچسب "سوسیالیستی" کردن زیانهای مالی ای است که بدهکار به تقصیر صورت هزینه داده است. حاضر شُدن سراسیمه دولتهای خط مُقدم سرمایه داری بر بالین بیمار به کُما رفته برای تزریق داراییهایی که جامعه نزد آنان به امانت گُذاشته یا اخاذی کرده اند، شریک گرداندن خسارت دیدگان اصلی وانمود می شود. به سبک نومانکلاتورهای احزاب برادر بلوک شرق، دولتی سازی موسسات مُترادف طبیعی مُشارکت و مالکیت اجتماعی خوانده می شود و از این راه دولتها یکشبه صدها میلیارد دُلار و یورو را برای نجات سرمایه داری مالی از آستین بیرون می کشند بدون آنکه نیازی به در جریان گُذاشتن مجالس نمایندگی و قانونگُذاری از جُزییات این گُشاده دستی احساس کنند یا مُصوبه ای قانونی برای آن به امضا رسیده باشد. قلمرو جُغرافیایی سرمایه داری غرب در این روزها - براساس متُد جنگی آقایان بوش و چینی علیه تروریسم - به گوانتاناموی مالی، جزیره ای بیرون از چارچوب مُناسبات حُقوقی و قانونی تغییر ماهیت داده است. با این حساب، پُر بدیهی است که طبقه کارورز که اکثریت جمعیت جزیره را تشکیل می دهد، حق تصمیم گیری در باره ضرورت و اجتناب ناپذیر بودن بُزُرگترین سرمایه گُذاریهای دولتی تاریخ خود را نداشته باشد و مُشارکت ادعایی جامعه در مالکیت سرمایه داری، در محدوده آن چه که مارکس در باره "رقابت آزاد" نامید یعنی، "ایده آل ابلهان" باقی بماند.
دولت بورژوایی به مثابه "مطلوبترین سرمایه کُل" (مارکس) در حال بازگشت است، از این بابت جای نگرانی در مورد بلشویک شُدن آقایان بوش – برنیکی، براون و خانُم مرکل وجود ندارد! اینکه دولت یا بازار، اقتصاد را هدایت می کُند مساله اصلی نیست. سوال این است که چه طبقه ای بر دولت و بازار حاکم است و از آن برای سُلطه ی خود استفاده می کُند. یک اقتصاد برنامه ریزی شُده سرمایه داری هم سرمایه داری است.
پیکره بندی بُحران نو - لیبرالیسم
مارکس تنها کسی نیست که خواهان عدالت و برچیدن بهره کشی است اما او اولین و یگانه فردی است که ریشه های نابرابری و عوامل آن را کالبُد شکافی کرد و به آن هُویت اجتماعی – اقتصادی داد. مارکس نه فقط نظم سرمایه داری را به باد پُرسش گرفت و در برابر آن علامت سووال گُذاشت بلکه، به گونه دقیق و بُنیادی - حتی بهتر از خود کاپیتالیستهای شوکه شُده امروز – آن را درک کرد. او در جلد دُوُم و به طور مشروح در جلد سوم کاپیتال به نُکته ای محوری می پردازد که می تواند به روشن ترین صورت ریشه و پیکره بندی بُحران کُنونی را توضیح دهد و آن چگونگی پروسه شکل گیری سرمایه مالی به مثابه یک فاکتور مُستقل و از این زاویه تبدیل آن به نیروی مُحرک و غالب کُلیت نظام سرمایه داری در یک دوره است. او از طبقه سرمایه داران مالی به عُنوان یک نوع ویژه کاپیتالیستها، سرمایه مالی به عُنوان نوع مُستقل شُده سرمایه و بهره به عُنوان فُرم مُشخص ارزش اضافه ی این سرمایه خودمُختار نام می برد. باید توجُه داشت در زمانی که مارکس تئوری خود را می نوشت، هنوز وال استریت وُجود نداشت و قُدرت بخش مالی برخلاف زمان حاضر که به طور عُمده در بازارهای جانبی و به ویژه در بازار بورس ستاد خود را بر پا کرده است، بیش از همه در اشکال وام و بهره خود را نشان می داد.
هزاران میلیارد دُلار و یورویی که دولتهای سرمایه داری به بازار مالی پُمپاژ می کُنند، جانشین هزاران میلیارد و بیشتر دُلار و یورویی می شود که به ظاهر ناپدید شُده است. فقط نقدینگی ای در این حجم می تواند "غیب" بشود که بر پایه فعالیت موسسات مُشخص بازارهای جانبی موجودیت یافته است. مارکس تنها اقتصاد دانی است که در تحلیل او این نوع "سرمایه" در نظر گرفته شُده است. او این پدیده را "سرمایه صوری" نامید و در عصر خود سه نوع آن را مُشخص کرد: سهام، اوراق قرضه دولتی و وام. به بیان دیگر همان مظنونینی که ردپای شان در دمیدن بر بادکُنک بُحران کُنونی و سرانجام ترکاندن آن هُویدا شُده است.
آنچه که جهان سرمایه داری به عُنوان راه حلهای بُرون رفت از بُحران ارایه می کُند و کلیدی ترین آن افزایش نقش دولت، ناکافی، مُتناقض و خود آبستن بُحرانهای جدید است. مارکس به طور مشروح این گامها را نقد کرده و فرجام ناکام آنها را با جُزییات به تصویر کشیده است. او از این نیز فراتر رفته و برنامه عمل چیرگی بر بُحرانهایی که نظام سرمایه داری را همراهی می کُند و مسیر بی بازگشت نمودن این چرخه ی ویرانگر و هستی سوز را نیز ارایه کرده است.
انسان برنامه عمل
با این وُجود، آنچه که مارکس و اندیشه او را در کانون جُنبشهای جهانی هزاره ی جدید برای عدالت و آزادی و علیه نیروهای تخریب گری که نظم سرمایه داری ذخیره و هر بار با شدت بیشتر و آثار گُسترده تری رها می سازد قرار می دهد، فقط نقد عمیق، بی تعارُف و رشوه ناپذیر او از این مُناسبات نیست.
برخلاف جهان واژگون سرمایه داری که بر گرد "سود" بنا شده، با آن می اُفتد و بر می خیزد، در مرکز تفکُر مارکس "انسان" قرار دارد و اوست که قُطب راهنمای کُلیه فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی به شُمار می آید. انسان برنامه عمل است؛ بشریتی که سرمایه داری درهای هزاره سوُم را با جنگهای بیشتر، فقر بیشتر، تخریب زیست مُحیطی بیشتر، نابرابری بیشتر و بُحرانهای بُزُرگتر به رویش گُشوده است.